کد مطلب:134133 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:131

فداکاری به خاطر مصالح مهم
با در نظر گرفتن مطالبی كه ما در تفسیر آیه ی «و لا تلقرا...» از مدارك اسلامی نقل كردیم روشن می شود كه اصولا مقصود خداوند چیزی است كه با داستان، انتخاب راهی كه به هلاكت و مرگ منجر گردد» ارتباطی ندارد، اما اكنون (با استفاده از راه دوم) می خواهیم ببینیم كه اگر فرضاً منظور از آیه ی فوق این باشد كه «علم و راهی كه پایان آن مرگ است نباید انتخاب گردد» آیا این دستور در هر صورت و در تمام شرائط است یا آنكه ممكن است عواملی پیش آید كه تن دادن به مرگ و استقبال از حوادث نه تنها عملی جایز بلكه لازم و حتمی گردد؟ تردیدی نیست كه از دست دادن جان و استقبال از مرگ در تمام شرائط ناروا نیست بلكه در موارد خصای كه دست یافتن به مصالحی بزرگ و هدفهائی عالی ضرورت آنرا ایجاب می كند موضوعی است كه نه تنها در اسلام جایز و گاهی هم واجب شمرده شده بلكه در بین همه ی مكتب ها و ملت ها بدون استثناء لازم و حتمی است.

قرآن با آنكه خود صریحاً می گوید: «و لا تلقوا بایدیكم الی التهلكة» با اینحال برای پیشرفت اسلام و نشر كلمه ی توحید در برابر كفار دستور جهاد می دهد و به فداكاری و جانبازی در راه نشر معارف آسمانی این آئین


سخت تحریص و تشویق می كند و بدیهی است كه شركت در جهاد و جنگ (بخصوص در آن شرائط سختی كه مسلمانان در صدر اسلام داشتند) خطر مرگ را در برداشت نه تنها در آن شرائط بلكه در همه جنگهائی كه اسلام آنرا تجویز كرده (مانند جنگهائی كه دیگران تجویز می كنند بدون آنكه بخواهیم در ماهیت این نمونه پیكارها وارد شویم) حداقل شركت كننده 50 درصد احتمال خطر می دهد ولی آیا استقبال از اینگونه خطرها در اسلام «وقوع در هلاكت» است؟! قطعاً نه زیرا در مورد جهاد (كه اساس آن بر فداكاری و جانبازی است) مصالح واقعی و حقیقی بزرگی وجود دارد كه دست یافتن به آنها جز از راه استقبال از خطر و مرگ عملی نیست دست زدن بكاری كه پایان آن كشته شدن و یا مردن است هنگامی مصداق «وقوع در هلاكت» و خودكشی است كه منافع عظیمی از نظر عقل و منطق ضرورت آنرا ایجاب ننماید.

در قرآن در موضوع جهاد و پیكار با كفار دو نمونه از آیات بچشم می خورد.

دسته اول- آیات فراوانی است كه در آن از كسانیكه برای حفظ جان خویش و زیستن بیشتر در این جهان از حمایت اسلام و پیامبر بزرگ آن خودداری می كنند و با عذرهای غیر واقعی و تراشیدن بهانه هائی از شركت در پیكار سر برمی تابند سخت نكوهش گردیده و وعده ی عذاب داده شده است.

خداوند درباره ی آنهائی كه در علاقه به جهاد تظاهر می كردند


ولی پس از آنكه دستور الهی در این باره نازل می گردید دچار اضطراب و نگرانی می شدند و برای «ترس از مرگ» آن حكم را مورد اعتراض قرار می دادند می فرماید:

«الم تر الی الذین قیل لهم كفوا ایدیكم و اقیموا الصلوة و آتو الزكوة فلما كتب علیهم القتال اذا فریق منهم یخصشون الناس كخشیة اللَّه أو أشد خشیة و قالوا ربنا لم كتبت علینا القتال لولا اخرتنا الی اجل قریب قل متاع الدنیا قلیل والاخرة خیر لمن اتقی و لا تظلمون فتیلا [1] .

در مورد دیگر خداوند هنگام مقایسه مسلمانانی كه تخلف آنها از جنگ هیچگونه ضرری هم برای اسلام و حكومت اسلامی نداشت با آنهائی كه مردانه از مرگ استقبال كرده و با جان و مال خویش راه پیشرفت تعالیم عایله ی اسلام و كلمه ی توحید فداكاری می نمودند می گوید:

«لا یستوی القاعدون من المؤمنین غیر اولی الضرر والمجاهدون فی سبیل اللَّه باموالهم و أنفسهم فضل اللَّه المجاهدین باموالهم و أنفسهم علی القاعدین درجة و كلا وعد اللَّه الحسنی و فضل اللَّه المجاهدین علی القاعدین أجراً عظیماً [2] .

باز قرآن درباره ی آنهائی كه با آوردن عذرهای ناصحیح و غیر واقعی از شركت در جنگ و از فداكاری در راه خدا خودداری می كردند و با اینحال از عمل خود مسرور بودند می فرماید:

«فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول اللَّه و كرهوا ان بجاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل اللَّه و قالوا لا تنفروا فی الحر قل نار جهنم أشد حرا و لو كانوا یفقهون [3] .


همین كتاب آسمانی در مورد چهارم آنهائی را كه وظیفه ی جهاد را برای خود بسیار ناگوار دیده و در انجام آن كندی و سنگینی می نمودند سخت مورد عتاب قرار داده و می گوید:

«یا ایها الّذین آمنوا مالكم اذا قیل لكم انفروا فی سبیل اللَّه اثاقلتم الی الارض أرضیتم بالحیوة الدنیا من الاخرة فما متاع الحیوة الدنیا فی الاخرة الّا قلیل [4] .

در مورد پنجم قرآن مردمی را كه نسبت به پدران و فرزندان، برادران و زنان، خویشان و اموال، تجارتها و خانه های خود بیش از خدا و پیامبر او «جهاد» در راه وی علاقه داشتند سخت تهدید نموده و می فرماید:

قل ان كان آبائكم و ابنائكم و اخوانكم و ازواجكم و عشیرتكم و اموال اقتر فتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها أحب الیكم من اللَّه و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یأتی اللَّه بامره واللَّه لا یهدی القوم الفاسقین [5] .

در این دسته از آیات كه نقل كردیم خداوند كسانی را كه در جهاد با كفار تعلل می ورزند و یا آنكه بر جان خود خائف بودند و به زندگی بیشتر در این جهان علاقه داشتند و بالاخره آنهائی كه از فداكاری و جانبازی در راه نشر توحید و حمایت از پیغمبر (ص) دریغ می نمودند سخت مورد نكوهش قرار می دهد با آنكه جهاد و پیكار با دشمن چیزی جز استقبال از خطر و مرگ نیست، اما آیا مرگ در راه خداوند و شهادت در هنگام جهاد هم «وقوع نفس در هلاكت» است؟! و قرآن آنها را توبیخ می كند كه چرا نفس خویش را به هلاكت نیفكندید؟!

دسته دوم- آیاتی است كه خداوند مسلمانانی را كه از جانبازی و


فداكاری در راه او استقبال می كنند كاملا مورد ستایش قرار داده و به آنها وعده ی پاداشهای اخروی و بهشت می دهد.

ما برای نمونه در اینجا به قسمتی از این آیات اشاره می كنیم:

یك- «الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل اللَّه به اموالهم و انفسهم اعظم درجةً عند اللَّه و اولئك هم الفائزون [6] .

یعنی آنهائی كه بخدا ایمان آوردند و به مدینه هجرت كردند و در راه خداوند (با كفار) با مال و جان خود جهاد نمودند آنها در پیشگاه او دارای منزلت بیشتری هستند و آنها هستند كه رستگارند».

در مورد دوم- قرآن به مردم مسلمان دستور می دهد تا به كفار بگویند كه ما دو راه خوب در پیش داریم یكی زندگی در این جهان با ایمان و دیگری شهادت در راه خدا است: «قل هل تربصون بنا الا احدی الحسنین» [7] .

در مورد سوم- قرآن می گوید:

«ان اللَّه اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة یقاتلون فی سبیل اللَّه فیقتلون و یقتلون و عداً علیه حقاً فی التوریة و الانجیل والقرآن و من او فی بعهده فاستبشرو اببیعكم الذی بایعتم به و ذلك هو الفور العظیم [8] .

یعنی خداوند از مؤمنین مال و جان آنها را خریداری نمود كه در برابر به آنان بهشت عنایت فرماید آنها در راه خدا (با كفار) پیكار می كنند آنانرا می كشند و خود هم كشته می شوند. این وعده ی حقی است كه خداوند در تورات و انجیل و قرآن داده است و آنكس كه بعهد خود


وفا نماید (و در راه خدا با مال و جان خویش فداكاری كند) او را به این معامله بشارت دهید و رستگاری بزرگ همین است».

در این دسته از آیات خداوند از كسانی كه با جان و مال خود در راه وی نشر كلمه ی توحید با كفار پیكار می كنند تشویق كرده و آنها را به بهشت و زندگی جاویدان آن مژده می دهد.

خواننده گان عزیز- اكنون شما قضاوت كنید آیا با در نظر گرفتن این نمونه از آیات ممكن است كسی تصور كند كه خداوند مردم را به «وقوع در هلاكت» و خودكشی و یا به چیزی مانند آن تشویق نموده است قطعاً نه. زیرا «وقوع در هلاكت» و استقبال از حوادث و مرگ هنگامی تحریم گردیده كه مصالح حیاتی منطقی و معقولی آنرا ایجاب نكرده باشد ولی در مورد جهاد كه موضوع نشر كلمه ی توحید و نجات اجتماع از كفر و شرك و الحاد و بالاخره تأمین سعادت مادی و معنوی آنها در پیش است بدون تردید نه تنها استقبال از مرگ و حوادث مورد نكوهش نیست بلكه خود موجب فضیلت و برتری است.

امتیاز این دو (وقوع نفس در هلاكت و فداكاری در راه اهداف مقدس و بزرگ) از یكدیگر حقیقتی است كه مورد اعتراف همه ی ملتها و مكتب ها است، در هر اجتماع و امت خودكشی و پذیرش مرگ در شرائط عادی نامعقول و ناروا است، اما روزی كه از نظر آنها مصالح بزرگ ایجاب كند (هر چند در نظر ما آن مصالح موهوم باشد) مانند دفاع از كشور و یا مقدسات ملی خویش در آنروز نه تنها استقبال از حادثه و خطرها و خویشتن


را در معرض هلاكت قرار دادن در نظر آنان مصداق خودكشی و هلاكت نفس نیست بلكه خود موجب افتخار و سرافرازی است و نام آن افراد برای همیشه در شمار قهرمانان بزرگ آن اجتماع ثبت می گردد، بنابراین باید موضوع خودكشی و یا «وقوع نفس در هلاكت» را از حساب «فداكاری و جان باختن برای دست یافتن به مصالحی بزرگ و هدفهائی عالی و مقدس» كاملا از هم جدا نمود.

با این توضیح بخوبی روشن می شود كه نهضت حسین بن علی (ع) و حركت آن بزرگوار بسوی عراق- با آنكه می دانست كه در آنجا كشته می شود و به شهادت خواهد رسید نه تنها هیچگونه ارتباطی با «ولا تلقوا بایدیكم الی التهلكه» ندارد بلكه مصداق عالی ترین نمونه ی فداكاری و جانبازی در راه هدفهای آسمانی و انسانی است كه در تاریخ و جهان اسلام انجام گردیده.

حسین بن علی (ع) و یاران پاك آنحضرت از بهترین و كاملترین نمونه ی آن آزاد مردانی هستند كه خداوند درباره ی آنها فرمود:

«ان اللَّه اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة یقاتلون فی سبیل اللَّه فیقتلون و یقتلون... و ذلك هو الفوز العظیم.

فرزند پیغمبر زاده ی امیرالمؤمنین علیهم السلام در شرائط دردناكی قرار گرفته بود كه اسلام و موجودیت آن و زحمات طاقت فرسای پیامبر بزرگ و خونهای پاك و مقدسی كه در راه پیشرفت آن آئین ریخته شده بود و بالاخره حق و عدالت و آزادی در برابر حكومت بیدادگر دودمان بنی امیه و پسر


معاویه در معرض خطر حتمی و سقوط همیشگی قرار داشت خطری كه حسین علیه السلام خود فرمود:

«... و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید-

یعنی بر اسلام سلام باد (و باید با آن وداع كرد) زیرا امت به زمامداری مانند یزید دچار گردیده است».

در چنین شرائط حیاتی و حساس آیا نهضت حسین بن علی (ع) و فداكاری فوق طاقت بشری آنحضرت را (كه با انجام آن اساس توحید و عدالت و آزادی از نیستی و سقوط نجات یافت) می توان مصداق (وقوع نفس در هلاكت دانست؟! آیا راستی این عمل بزرگ و گذشت بی سابقه ای كه سالار شهیدان از خود نشان داد مصداق آیه است كه قرآن می گوید: و لا تلقوا بایدكم الی التهلكة؟!

آیا واقعاً جمعی اینگونه فكر می كنند كه فرزند پیغمبر برای آنكه «جان خود را در معرض هلاكت» قرار ندهد می بایست در آن عصر تاریك و شرائط ضد اسلامی در مدینه همچنان بنشیند و ناظر باشد تا اسلام و قرآن و زحمات انبیاء و جد بزرگوارش و خونهای پاكی كه در راه حمایت از آنها ریخته شده در معرض هلاكت و سقوط و نابودی قرار گیرد؟!

علی بن طاوس آن محقق و شخصیت بزرگ اسلامی با توجه باین حقیقت است كه ضمن بحث در این باره می نویسد:

«والذین تحققناه ان الحسین (ع) كان عالماً بما انتهت حاله الیه و كان تكلیفه ما اعتمد علیه [9] .


یعنی تا آنجا كه ما جستجو و تحقیق كردیم این حقیقت را به دست آوردیم كه حسین (ع) پایان كار خود را بخوبی می دانست و وظیفه ی او (در آن شرائط) همان بود كه بر طبق آن عمل كرده است».

آری سید بن طاوس باین حقیقت كاملا واقف است و در این جمله ی كوتاه بآن اشاره می كند اما راستی موجب كمال حیرت است كه چگونه شخصیتی را آنچنان نادیده گرفته و علم حسین بن علی (ع) را آنگونه توجیه می كند كه با واقع كمترین ارتباطی ندارد!!! نامبرده بعد از آنكه احتمالاتی را در معنای آیه «و لا تلقوا بایدیكم الی التهلكة» نقل می كند می نویسد:

«در این آیه دلالت است بر حرمت اقدام به عملی كه ممكن است ضرری را برای نفس انسان ببار آورد و همچنین آیه ی فوق دلالت دارد كه در هنگام خوف جایز است امر به معروف ترك گردد زیرا امر به معروف در آن هنگام القاء نفس در هلاكت است و باز آیه دلالت دارد كه صلح با كفار و ستمگران جایز است در آن وقتی كه خوفی برای نفس امام یا مسلمین در بین باشد چنانكه رسول خدا در حدیبیه با كفار قریش صلح نمود و امیرالمؤمنین و حسن بن علی (ع) هم با معاویه صلح كردند در هنگامیكه حسن بن علی (ع) بر جان خود و شیعیان خویش خائف گردید و اگر بما اعتراض كنند كه چرا حسین (ع) تنها با دشمن پیكار كرد (با آنكه بر نفس خود خائف بود) در پاسخ می گوئیم درباره ی عمل حسین (ع) دو احتمال است یكی آنكه آنحضرت گمان می كرد مردم كوفه او را نمی كشند


زیرا او فرزند دختر پیغمبر است.

احتمال دوم- اینكه دید اگر با آنها پیكار نكند فرزند زیاد او را مانند پسر عمش مسلم با شكنجه خواهد كشت از این نظر جنگ با آنان را اختیار كرد زیرا كشته شدن با عزت نفس و در هنگام جهاد برای وی آسان تر بود» [10] .

این بود متن آن تفسیری كه شخصیتی بزرگ همانند طبرسی درباره ی نهضت مقدس حسین (ع) نگاشته است! ولی راستی شگفت آور است! كه چگونه فردی مانند او در توجیه یك اقدام حیاتی و ضروری كه مسیر همه چیز را در اسلام عوض كرد اینگونه دچار اشتباه شود كه واقعیات را یكباره نادیده بگیرد!!!

نامبرده ابتدا نجات نفس را از هلاكت مجوز ترك هر واجبی قرار داده بدون آنكه حتی یك مورد هم برای آن استثنائی قائل شود، سپس بدنبال آن صلح حدیبیه را تنها برای نجات نفس پیغمبر و یا مردم مسلمان از هلاكت دانست در حالیكه اگر تنها موضوع حفظ جان در آنجا مطرح بود پس چرا آنهمه غزوات را پیغمبر انجام داد و چرا اصولا در قرآن اینهمه از مقاتله و جهاد با كفار دم می زند با آنكه در همه ی غزوات و جنگها بدون تردید جان بسیاری از مردم مسلمان در معرض هلاكت قرار داشت؟!

صلح حدیبیه انجام شد، اما نه تنها برای حفظ جان و عدم وقوع در هلاكت، بلكه مصالح سیاسی بزرگی از نظر حكومت اسلامی لزوم آنرا


ایجاب می نمود، چنانكه تن دادن اجباری امیرالمؤمنین (ع) به آن حكمیت لعنتی در صفین و همچنین صلح اضطراری حضرت امام مجتبی (ع) با معاویه در شرائطی انجام شد كه مصلحت جهان اسلام ضرورت آنرا اثبات می كرد.

امام علی بن ابیطالب و فرزند معصومش حضرت حسن (ع) به حكمیت و صلح در برابر معاویه تن در دادند، اما نه تنها برای حفظ جان خود و با خون مسلمین بلكه به این علت كه در شرائط خاصی قرار گرفته بودند كه اگر كشته می شدند پیروزی باطل بر حق و ظلم و خفقان بر عدالت و آزادی حتمی بود.

شرائطی كه از ریختن خون آنها در آن شرائط چیزی جز سقوط قطعی اسلام و هموار كردن راه را برای حكومت دائمی كفر و الحاد بنی امیه ثمری دیگر بدست نمی آمد این یك حقیقت است و ما آنرا (با استفاده از شواهد قطعی و مدارك مسلم) در بحث مربوط به اسرار صلح امام مجتبی علیه السلام آن و احتمالی كه این مفسر بزرگ پس از طرح این مطالب برای پاسخ از این پرسش كه «چرا حسین (ع) بسوی كوفه رفت با آنكه می دانست كشته می شود» داد بسیار بهت انگیزتر و حیرت آورتر از توجیهاتی است كه نامبرده درباره ی صلح حدیبیه و داستان حكمیت و مصالحه امام مجتبی (ع) نموده است.

این بزرگ مرد پاسخ اول خود را اینگونه بیان می كند كه:

«حسین بن علی (ع) فكر می كرد مردم كوفه او را نمی كشند زیرا او پسر پیغمبر است».


ما نمی دانیم چگونه ی مرحوم طبرسی، با آن همه عظمت و مقامی كه دارند بخود اجازه دادند چنین احتمالی را بدهند با آنكه رهبر آزادگان حسین (ع) از همان ابتدای كار باره ها از شهادت خود سخن گفت و از مرگ خویش خبر داد.

فرزند معصوم امیرالمؤمنین (ع) هنگامی كه در مدینه كنار قبر پیغمبر، از خدا می خواهد راهی كه خشنودی او در آن راه است در برابر وی قرار دهد جد بزرگوار خویش را در خواب می بیند كه به او فرمود «حبیبی یا حسین! كانی أراك عن قریب مرملا بدمائك، مذبوحاً بارض كرب وبلا... آن بزرگوار از خواب برمی خیزد و آنرا برای خاندن خود بازگو می كند در حالی كه آینده كارش دیگر برای او روشن است.

دومین موردی كه حسین (ع) در آن از شهادت خود خبر داد هنگامی است كه می خواهد از مدینه حركت كند، در آنجا ام سلمه به او می گوید از مدینه خارج مشو! زیرا من از پیغمبر خدا شنیدم كه می فرمود: فرزندم حسین را در عراق می كشند...

حضرت در پاسخ وی چنین گفت:

«یا اُماه و انا واللَّه اعلم ذلك و انی مقتول لا محالة و لیس لی من هذا بدو انی واللَّه لا عرف الیوم الذی اقتل فیه و اعرف من یقتلنی و اعرف البقعة التی ادفن فیها و انی اعرف من یقتل من اهل بیتی و قرابتی و شیعتی».

مورد سوم- كه حسین بن علی (ع) در آن باز از پایان كار خویش سخن گفت هنگام وداع با قبر پیغمبر (ص) بود در آنجا ضمن خطابی كه


به جد بزگوارش دارد چنین می گوید:

«... و اخذت بالعنف قهرا ان ابایع یزید بن معاویة شارب الخمور و راكب الفجور فان فعلت كفرت و ان ابیت قتلت...»

و از همه سریعتر خطبه ای است كه آن بزرگوار در روز هفتم ذی الحجة در مكه می خواند، در آنجا از همان ابتدا سخن از مرگ به میان آورده و می گوید:

«... خط الموت علی ولد آدم» تا آنجا كه اضافه می كند «كانی به اوصالی یتقطعها عسلان الفلوات بین النّوا ویس و كربلا فیملان منی اكرا شاجوفاً و اجربة سغباً...»

حسین بن علی (ع) در این خطبه نه تنها از مرگ و شهادت خویش با روشن بینی خاصی خبر می دهد بلكه در پایان آن، انسانهای آزاده ی اجتماع را هم به جانبازی و فداكاری در راه خویش و اهداف آسمانی و بزرگی كه در پیش دارد دعوت می كند و می گوید:

«... من كان باذ لا فینا مهجته و موطناً علی لقاء اللَّه نفسه فلیرحل معنا»، آری اینها مواردی است كه فرزند پیغمبر علیهماالسلام در آنجا با صراحت از شهادت و مرگ خویش خبر می دهد با اینحال آیا جای شگفت نیست اگر گفته شود: «حسین (ع) تصور می كرد مردم كوفه او را نمی كشند چون او فرزند دختر پیغمبر است»؟! مسئله ی دیگری كه در اینجا قابل توجه است اینست كه اگر ما از تمام این مدارك چشم بپوشیم و بر فرض محال بگوئیم كه حضرت حسین (ع) هنگام حركت بسوی كوفه گمان می كرد


كه مردم او را نمی كشند!!! ولی آیا تا شب عاشوراء و یا صبح آنروز هم حسین همچنان به گمان خود باقی بود؟! و دیدن آن همه شواهد و حوادث در این سرزمین كافی نبود كه آن حضرت را به شهادتش مطمئن سازد؟ و اگر حركت حسین (ع) از مدینه و مكه بسوی عراق با آنكه می دانست كه كشته می شود مصداق (وقوع نفس در هلاكت باشد) پس می بایست حداكثر آن حضرت در روز عاشوراء (كه تمام قرائن بطور قطع به مرگ او و یاران وی گواهی می داد) در برابر یزید تسلیم گردد تا جان خویش را از «وقوع در هلاكت» مصون دارد در حالی كه حسین بن علی (ع) در آنروز هم تسلیم نشد و در آن شرائط هم برای بیعت با یزید آماده نگردید.

و اما احتمال دومی كه علامه طبرسی درباره ی حسین (ع) و حركت آن بزرگوار بسوی عراق داده اند متأسفانه آنهم با واقع كمترین تماسی ندارد، نامبرده در این باره می گوید «حسین (ع) به كوفه رفت زیرا دید در هر حال او را خواهند كشت و برای آنكه از «قتل صبر» بگریزد این راه را انتخاب نمود»، آیا واقعاً ممكن است چنین تفسیری را درباره ی نهضت حسین (ع) و فاجعه ی خونین طف پذیرفت با آنكه در موارد زیادی آنحضرت خود از «هدف» نهضت سخن گفت و حركت خویش را بسوی عراق برای دست یافتن به آن اهداف مقدس معرفی نمود؟!

حسین بن علی (ع) هنگام خروج از مكه ضمن وصیت نامه ای كه به برادر بزرگوارش محمد حنفیه تسلیم می كند می نویسد:

«... و انی لم اخرج اشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و انّما


خرجت لطلب الاصلاح فی اُمة جدی صلی اللَّه علیه و آله اُریدان آمر بالمعروف و انهی عن المنكر...»

و در روز عاشرواء می فرمود:

«... واللَّه لا اُعطیهم عط عالذلیل و لا افر افرار العبید...»

و باز در همان روز در میان آتش و خون فریاد می زد:

«... الا و ان الدعی ابن الدعی قدر كزنی بین اثنتین بین السلة والذلة و هیهات من الذلة...»

اینها گفتار شخص حسین است كه علت انتخاب راه نهضت را در آنها بیان می كند، نه تنها آن حضرت بلكه فرزند معصومش امام صادق (ع) هم نهضت جد بزرگوار خویش را (بر خلاف تصور این مفسر بزرگ) عملی اختیاری دانسته و آنرا ناشی از تصمیم و اراده و «هدف» می شمرد و از این نظر اینگونه تعبیر می كند: و «بذل» مهجته «فیك» آنگاه از انجام این قیام را آشكارا شرح داده و می گوید: «لیستنقذ عبادك من الضلالة الجهالة... با این حساب باید گفت كه حسین (ع) هم می دانست كه كشته می شود و پایان كار او شهادت است و هم در انتخاب این راه هدف بزرگ و مقدسی را در نظر داشت كه برای دست یافتن به آن جز دست زدن به آن قیام خونین راهی نداشت نه آنكه غافل گیر شده و یا برای نجات از یك مرگ سختر جهاد و شهادت را پذیرفته باشد.

خوانندگان عزیز: با در نظر گرفتن مطالبی كه ما در این بحث نگاشتیم بخوبی روشن شد كه حركت حسین (ع) از مكه به سوی عراق (با آنكه می دانست كه كشته می شود) نه تنها «القاء نفس در هلاكت نبود» و از


«دو نظر» هیچگونه ارتباطی با این موضوع و آیه «و لا تلقوا بایدیكم الی التهلكة» نداشت بلكه مصداق عالیترین و كاملترین نمونه آن فداكاری و جانبازی است كه خداوند در آن باره می گوید:

«ان اللَّه اشتری من المؤمنین اموالهم و انفسهم بان لهم الجنة یقاتلون فی سبیل اللَّه فیقتلون و یقتلون و عدا علیه حقاً فی التوریة والانجیل والقرآن و من اوفی بعهده فاستبشروا ببیعكم الذی بایعتم به و ذلك هو الفوز العظیم.



[1] سوره نساء آيه ي 79 و 97.

[2] سورة نساء آيه ي 79 و 97.

[3] سوره ي توبه آيه ي 82.

[4] سوره توبه آيه 38.

[5] سوره توبه آيه 24.

[6] سوره ي توبه آيه ي 20 و آيه ي 52 و آيه 112.

[7] سوره ي توبه آيه ي 20 و آيه ي 52 و آيه 112.

[8] سوره ي توبه آيه ي 20 و آيه ي 52 و آيه 112.

[9] لهوف صفحه ي 14 چاپ قم.

[10] مجمع البيان ج دوم صفحه ي 289 چاپ افست تهران.